حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

(==========قطار شماره 123-داستان شماره6=========))

(==========قطار شماره 123-داستان شماره6=========))


پسرک به بقالی میرود ،همان بقالی نزدیک به ایستگاه.یک وزنه کوچک و کاغذی که پر از تخمه میشود.از روی ریل رد میشود و به گوشه میرود و می شیند.تخمه هایی که خشاب وار به هوا پرتاب میشوند و شکسته میشوند.و گوشه ی ساقه ی گندم روی زمین مینشیند.زمین و ریل و قطاری که نزدیک میشود.روی ریل صدای حرکت قطار و مسافرانی که از پنجره بیرون را نگاه میکنند.دست تکان میدهند.برای پسرک.چند کیک از پنجره به اطراف او می افتد.پسرک لبخند میزند.و ابی که از پنجره به رویش میریزد.و پارچ خالی دوباره کنار پنجره ارام میگیرد.لباسش کمی خیس میشود.تخمه ها تند تر شکسته میشوند.ان سمت چوپانی گله ی گوسفندش را به چمن زار میبرد.دستش فلوتی است.پسرک از جایش بلند میشود و به سمت چوپان میرود.کیک ها را به او میدهد.و مشتی تخمه به او میدهد.و به سمت خانه ای ان سمت ریل قطار میرود.قطار ها می ایندو میروند .تا دوباره فردا ظهر پسرک را ببینند.هفته ای میگذرد.و دیگر ریل و قطارو مسافرانو چوپان پسرک را نمی بینند.همان خانه عکس پسرک در قابی با روبان مشکی.زنی اشک میریزد.و از بیماری پسرش به زن همسایه که علت مرگ پسرش را از او سوال میکند میگوید.بیماری سرطانی که مادر هم از ان بی خبر بوده است.و قطاری که به ایستگاه نزدیک میشود.گندم زاری که با باد ساقه های بر افراشته را تکان میدهند.و قطاری که میرود تا به ایستگاه آخر برسد.

نویسنده-حسام الدین شفیعیان=====اسفند ماه سال 1395==========

بازگشته

اینجا کجاست دیگه؟

آهای شما 

بله شما

بفرمائید

میخواهم درشکه سوار شوم

چی حالت خوبه عمو

حالم خوبست دیروز طبیب دید مرا و برایم  نسخه پیچید

درشکه چیه

میخوای سوار مترو شی

متری کجاست

متری چیه قرصاتو با آب گلدون رفتی بالا!!!

مترو برو پایین سمت چپ

تاکسی دربست همینجا هست

در  را که زد

همون که بست

ای خائن تو از نیروهای قصر دشمنی

قصر دشمن چیه داداش

چرا توهم توطئه داری

حتما تو را آن شخص پیش کرده

چه شخصی

اینجا تاکسی عمومیه

ای خائن تو با عموم خائنین همدستی

نه من با هیچکی دشمن نیستم شما صبح پاشدی سرت به لوستر نخورده

لوستر چیست

چراغ

پس آن نیزه چیست همراهت

نیزه چیه پرگاره

پر کاه پس تو کشاورزی

نه من دانش آموزم

دانش مکتب خانه میروی

نه میرم کلاس هفتم

منم میروم به  نظمیه

نظمیه کجاست

پیش سرجوخه 

آهام میرید کلاس درس

نه میروم آنجا تا  از  دزد سر گردنه شکایت نمایم

گردنه کجاست

آخر همین خاکی سرگردنه هست

اینجا آسفالته

داس داری

نه من خودکار دارم

شمشیر چی

نه شمشیر دارم پلاستیکی خونمون

اگر راست میگویی چرا  جامه ات  اینگونه هست

بیجامه نیست شلوار فاستونی اصله

جامه من را ببین

جامه چیه

لباستون چرا مثل  روزی روزگاری هست

مگر روز روزگار چگونه هست

اتفاقن سریالش خیلی قشنگه بابامم دیده

قشون دشمن  را میبینی

قشون چیه

آنجا را نگاه کن دارن به سمت ما حمله میکنن

اونا دارن از خیابون رد میشن

توهم حمله داری

گفتم تو هم از نیروهای قصر دشمنی

قلعه من آنجاست نگاه کن بالاش  کلی سرباز هست

کجای دقیقان

آنجا دیگر

اونجا که  هایپره

به زبان عجیبی حرف میزنی

نه من زبونم  عجیب نیست زبان شما عجیبه

زبان من مگه چش هست

طبیب گفته مشکلی ندارم

طبیب !!!؟؟؟

آهام دکتر رفتید 

دکمه  تازه  نخ زدم محکم هست

دکمه نه دکتر

من میخواهم بروم به قلعه تا  برای نیروهایم دستور دهم آذوقه تهیه  کنند

در کیسنت سکه داری

پول ندارم

در کیسنت بادام داری

نه من تخمه دارم

پس تو چی داری

دفتر

کفتر؟

نه من کفترباز نیستم من تو خونه کفتر ندارم

مگه کفتر را باز کردی

نامه را پس تو خواندی خائن

کفتر رو که باز نمیکنن

انگار پای کفتر نامه ای بود چه کردی آن را

پای کفتر نامه نیست که پای کفتر که نامه نداره

راست بگو  کجا گذاشتی نامه را

راستی اینجا  کجاست

اینجا میدان شاد هست

من میخواهم بروم قلعه خودم

قلعه نداریم که 

قله هست اورست

رفتید اورست

اورست کجیه

کجیه چیه

یعنی کجه اورست

اورست کجیه

چه زبان قشنگی دارید

زبان من قشنگ نیست اصلان

زبان خودت را در آور

زبان من در نمیاد که

چون هوا آلوده هست زبانتون رو در نیارید

ممکنه گردو خاک بشینه مریض شید

من طبیب بودم گفت  باید  خارشتر بخوری

مگه شتر خار داره

شتر کجایه میخواهم سوار شوم

اینجا باغ وحش داره اسب داره

اسب را زین کن میخواهم بروم قصر دشمن را  بگیرم

دشمن کجیه بقول شما

دشمن همه جا هست مگر نمیبینی

دشمن فرضی منظورتونه

نترسید دشمن غلط کرده بخواد حمله کنه

کی خسته هست دشمن

پس  قشون دشمن خسته گشته و عقب نشینی کرده هست

نه کسی حمله نکرده راستی شما  بچه همین محله اید

قلعه من اینجا نمیباشد

پس کجا میباشد

آن سمت  خاکی 

اینجا خاکی نیست

چشمانت را باز کن 

اونجا هایپر مارکته

کنار اونم ایستگاهه

راستی تو چرا موهایت را شبیه  اسب کردی

مده مد الان مد اسبیه 

چرا با نخ آن را بستی

نخ چیه کش سره

البته مدرسه ما گفته بزن همشو تابستون تموم شده

رشدش خوبه

مگر پای موهایت کود میریزی

نه شامپو داروگر زرد قوطی میزنم

از اونا که ریوالدو هم میزنه

موهایت را با شمشیر میزنی

نه  میرم آرایشگاه میزنه برام

موهایت را با داس میزنی

یا نکند به موهایت پوست مار میزنی

نه من به موهام گفتم شامپو میزنم

سرتو با چی میشوری

با شامپو گلرنگ

من سرم را با آب گرم و خاک میشورم

خاک تو سرتون میزنید

نه خاک خاصی هست خاک با گل های  اطلسی

گاهی هم گل  با ماست میزنم

پس حرف راست میزنید

ماست رو که به سر نمیزنن

کاستو بگیر ماست بگیر

من کاسه ندارم

منم  میخواهم ماست  فروش شوم

و در دوره گردی ماست فروشم

ماست رو که از هایپر بخرید تاریخشو هم حتما نگاه کنید

ماست فقط ماست محسننننننننننننن

راستی کجیه اینجه

من رفتم سلام برسونید

به کی

به  نیروهای قلعه

کجی میری

اتوبوس اومد

بای بای

وای وای

بازگشت ما کجیه

اینجه کجیه

بازگشت ما بسوی خداست بای بای

خدا خوبه

بله من رفتم از کنار برید

چرا

خب از وسط خیابون برید بمن چه

بای بای

آهای سیاهی کیستی

چی داش با من بودی

چی گفتی 

بالا چشم من ابرویه گفتی

بالا چشمت  گردویه خب ابروست دیگر

نه باید بگی بالا چشمم هیچی جز چشم نیست

برو والا به سربازانم میگویم تو را بگیرن

گشت  

یا خدا

داش من اهل خلاف نیستم روزی ده مرتبه میرم از دم مسجد رد میشم

بالا چشمم گردویه خوبه

تو از نیروهای دشمنی

نه من خودیم  داش من خود خودیم

روزی هم  سی رکعت نماز میخونم

قول دادم به ننه نکشم خط منحنی رو صورت

تو صافکاری کار میکنم فک مک میزون میکنم

اگرم فکی بالا بره پایین میارم

شما هم فکتون بالاست ها

بیام میزونش کنم

بیام

بیا بجنگیم

منو میترسونی نفله

الان حالیت میکنم

آخ آخ دستم شکست ول کن

چی قدرتی داری

تو شرکت برقی

قدرت بدنیت رو 220 ولته

خطری هستی

نه تو مثل اینکه اهل دعوایی

آدم باید با مردم خوب تا کنه

همین کارا رو میکنید فرار مغزها میشه دیگه منم میخوام برم

کجا

خونه پسر شجاع 

میخندی

نه پس گریه کنم

کلاس اول بودم ردم کردن دیم بودم ولم کردن سیم دیگه گفتم نرم بیخیال کردم

راستی  داش من بدخواه مدخواه داشتی عکس بده فتوکپی تحویل بگیر

بد نباش تا قلعه ترا به گمارم به دربانی

دربون چیه داش  من  درو نمیرونم من فقط فک کار میکنم

بالاشهر میشینی

بالا شهریا محافظ خواستی هستم لگد بزنم مشت بزنم

مگر تو یابو هستی که لگد بپرانی

تو باید فنون نیزه و شمشیر آموزی

فنی کارم صورت فک گفتم چارستون میارم پایین

صافکاری تمیز بدون خط کلی جزئی

هایپر برو ماست بگیر

اوه چه با کلاس هایپر چیه بقالی منظورته

کنارش ایستگاهه

آهام الافی اتوبوس میگی

میدان شاد هستیم

دوری ماشین گردی بچرخو میگی

چه زبان عجیبی داری

چی زبون پدری اصیل

دکتر رفتی

منظورت تعمیرگاه میزون کننده بالانس بدنه

رفتم خرج بالا در آمد کوتاه نمیصرفه نمیشه داش

پرگار داری

نه تیزی دارم کارت میاد

شمشیر

نه قمه تیزی 

من دانش آموزم

منم پرفسورم تا کلاس دیم

عمو دانش آموز چیه تو پات لبه گوره

گورستان کجاست

قبر کنی

نه میخوام بروم به آنجا تا از قبر  روزی روزگاری دیدن نمایم

داداش گلم  روزگار جلوته

با کاکل  

بعدشم از قبر آنتوان  مانتوان

مانتو فروشی کار میکنی

ساسن گل میزامپلی

خودت را دست بینداز

 دست انداز که زندگیمونه خاکی هم تویی

آسفالت منظورته

آسفالت چیه جاده خاکی

فرعی میانبر

من رفتم اتوبوس آمد بای بای

بای بای چیه

این سوسول بازیا چیه

من رفتم  بازگشت همه بسوی خداست

چی میگی داش من بیا صافکاری داشتی در خدمتیم

بای بای

=============

نویسنده-حسام الدین شفیعیان

قصه مردی که هست اما نیست...

کنار پیاده رو می ایستد.

و همه رد میشوند.

میگن یه آقایی ایستاده بوده همینجا

کجا

هر روز

شناسنامه خالی-صفحات خالی

کجای زندگی خالی نیست

هر روز یکی رد میشود و مردی ایستاده و نگاه میکند.من میگم اینجا هیچکسی نیست نظرت چیه

چرا هست 

نه کو من که کسی رو نمیبینم

ته همین خیابون بن بست همینجا که میگن ایستاده بوده میخوره به کجا

به هیچ جا یه تراس 

نه اونجا کسی نمیشینه

کوچه بن بسته آخرش برگشت همین خط پیاده رویه

چرا کنار همین جا درست همینجا ایستاده

اصلان من این حرفو قبول ندارم.که میتونه کسی به ایسته رو خط پیاده رو.نه حالا  رو خط دقیقن

شما حساب کن اصلان پیاده رو نیست.

پس چی هست؟

عابر پیاده ان روی خط رو

کجای عابر پیاده نوشته برو

چرا دیگه صد متر برو عقب

خب حالا صد متر بیا جلو

نگاه کن چقدر افق فکرت فرق میکنه به پیاده رو

منکه افق ندیدم تو پیاده رو بره

اگه بخوای افقم رو خط بره باید پیاده بری تا برسی

به کجا

همینجا میرسی

اون پیرمرده رو میبینی

خب که چی

اون همونیه که همینجا وامیسته رو خط پیاده رو

دیدی اگه صد متر بری عقب بیای جلو میبینی!

افق ما همیشه همینجوریه باید نگاه کنی تا برسی

مگه پیرمرده کیه

میگن شبا میاد همینجا بعضی عصرها میره از خط عابر رد میشه باز بر میگرده

خب اینکه نکته قابل توجهی نداره

چرا دیگه

برو بشین کنارش حرف بزن

من رفتم یبار خب چی گفته

گفته برو حوصلتو ندارم

چیش پند آموز بوده

اینکه حوصله هیچکی رو نداره

پندش کجایه دقیقن

آهام دیگه پندش اینه که افق دید من و تو با اون فرق داره

اون حوصله هیچکی رو نداره ولی منو تو حوصله همه رو داریم

پس چرا داره با اون باقالی فروشه که رو برو دقیقن همونجایه حرف میزنه

چون باقالی فروشه که لبو هم میفروشه پسرشه

حوصله اون رو داره

چرا

چون اون باقالی دوست داره

پسرشم سرکه زیاد میزنه

تو از کجا میدونی

خب من تو خط بودم دیدم

خط کجا

استوا خب همینجا

سرکه زیاد میزنه براش برا همین حوصلشو داره

یعنی اگه سرکه نزنه حوصلشو نداره

نه من دیدم سرکه کم میزنه حرف نمیزنه

سرکه به حرف چه ربطی داره

سرکه گاهی به حرف زدن ربط داره بستگی داره افق دید اون آدمو بنگری

رو خط عابر پیاده همه رد میشن ولی هر کسی نمیتونه رد بشه و بره بشینه 

سرکه تو باقالی بزنه و بعد حرف بزنه اگه سرکشم کم بزنه حرف نزنه

چرا من اگه لبو بریزه برام حرف میزنم

منتها خب باید 5000 تومن هم  خرج کنی

مگه چه حرفی داره برا گفتن

بعد ممکنه راز پیرمرد رو بهت بگه

مگه پیرمرده راز داره

حتما داره

چه رازی

اینکه چرا رد میشه همش از همینجا

چرا از جای دیگه رد نمیشه

خب ممکنه خونش همینجا باشه یا گفتی پسرشه حتما میاد پسرشو ببینه

نه پسرش همیشه اینجا نیست

گاری  باقالی همیشه اینجا نیست

حالا چکار داری به  اینها ولش کن

نه دیگه باقالی توش رازی هست که توی زندگی اون پیرمرده جریان داره

چه رازی تو باقالی هست

اینکه باقالی های این مرده خیلی عجیبه وقتی میخوری دوباره هم میای میخوری

خب حتما خوشمزست

نه افتضاحه خامه بیشترش سرکشم مزه بیشتر آب میده نصفش قاطیه

خب پس چرا میان اینقدر میخورن

خب رازش همینه دیگه که چرا منم همش میام همینجا باقالی میخورم

خب شاید باقالیش رو  بعضی موقعا خوشمزه درست میکنه

نه چند دفعه خوردم افتضاح بوده

خب چرا نمیری جای دیگه باقالی بخوری

خب برو بخور بعد میفهمی

خیل خب میرم

سلام آقا

سلام بهبه چقدر شما خوش تیپی وقتی دیدمتون گفتم حتما گانگسترید

واقعن لباستون قشنگه مارکه

بله مارکه

سلام حاج آقا

حاج آقا باباته

چرا

من مکه نرفتم

مکه هم برم حاجی بهم بگن همینو میگم

چرا

چون حاجی شدن کار سختیه

چرا سخته

هنوز جوونی کلت بوی سبزی دلمه میده

قبلان قورمه میداد

اون قدیما بود الان دلمه ای مده

مگه شما هم رو خط مد هستید 

بله جورابم همش پاره هست

اون که مد نیست خانومتون بدید بدوزه میاد رو فرم

من خانم نداشتمو ندارم من آقام

مگه من گفتم خانم هستید

نه پسرجان من نگفتم که من خانم یا آقام چرا حرف میزاری تو دهن آم

خب شما آقا هستید دیگه یک آقای محترم

مگه آقا غیر محترمم داریم

بله همین دوستم یک آقایه غیر محترمه

چرا؟!

چون میگه اینجا باقالی هاش خامه

ای نامرد چرا میگی

من نگم خودش میفهمه باقالیاش خامه

کی گفته باقالی من خام پزه خیلی هم جاافتادست بخورید امتحان کنید بعد نظر بدید

یک ظرف بریز

میشه 5 تومن

در نمیرم

نه اول تصفیه بعد باقالی

خب 5 تومن بیا

چند لحظه واستا پر سرکه کم سرکه

پر سرکه

جوون سرکه دوست داری

بله

منم دوست دارم

مخصوصن بالزامیک

اه چه با کلاس ایتالیایی هستید

داغون هر کی بالزامیک بخوره میشه ایتالیایی

نه گفتم تو سن و سال شما بالزامیک فکر کردم میگید  سرکه مشت قربون

مشت بله قربون ولی مشت نه

آهام همون بالزامیک خوبه

فکر کردید خودتون موهاتون سیاهه فقط  یاد دارید

نه خب متدش یکمی دور از ذهن میومد

تو اصلان تا حالا غذای اصل خوردی

غذای اصل چیه دیگه

آهام دیگه نخوردی

اینایی که شما جوونا میخورید همش فست فوده

روغن بعدشم اصل نیست

کی گفته

چرا دیگه همبرگر اصل خوردی

بله

نه دیگه فکر میکنی خوردی

تا حالا فیلم دیدی

بله فیلم من قناری چرا نداری

برو بابا هیچکاک نگاه کن عمووووو

هیچکاک شنیدم فازتون بالاست ها

فاز تو پائینه خان دایی............

شما چند سالتونه

من آواز 15 سال دارم

آهام دیدم خیلی قشنگه

چی همون دیگه

تو تا حالا آواز اصیل گوش دادی

اصلان موسیقی چی گوش میدی

وقتی آسمون  رفتی چرا اینقده غم داشت

برو بتهوون موتسارت  برو هیچکاک فیلماشو نگاه کن برو  غذای اصل بخور

همین باقالی که الان داری میخوری غیر اصله

نه خیلی خوشمزست

مگه پسرتون نیست

خب باشه مگه من وزن میکنم ببینم پسرمه بهت بگم خوبه یا بد 

من وزنم رو کیفیت کارشه که میدونم افتضاحه

پدر جان اگه بده چرا میای پس پیش من میخوری

برا اینکه هر کی میاد بهش بگم چقدر افتضاحی

خب مشتری هامو میپرونی

من مشتریتو میپرونم بهتره تا فحش بخورم صبح تا شب

هی بگن دیگه میدونی

خب کار من اصلش سمبوسه بوده

خب پسرجان سمبوسه بپز بده دست مشتری

خب سمبوسه نمیصرفه دیگه بعدشم الان سرد شده باقالی طالبشن

خب سرد بشه مگه سمبوسه سرده

تازه سمبوسه هم اصل نیست سمبوسه نخوردید

ببخشید شما  میگید اصل اصل مارو مهمون کنید به یه اصل

بیا پسرجان این ساندویچ پنیره بخور نظرتو بگو تو پلاستیک تمیز

ممنونم پنیرم شد دعوت

بخور حالا

خیل خب اصرار میکنید چشم

وای چه طعمی داره چه سبزی خوش بو و معطریه

خب اصل چیه

همینه همین

خب من برا ساندویچ پنیر نگفتم برا این گفتم که بفهمی  اصل چیه

پنیر و سبزی خوردی تا حالا

زیاد اصلان این مزه ای نیست

شما از کجا پنیر سبزی خرید میکنید

از هیچ جا

خودم درست میکنم.خودمم میکارم برداشتم میکنم

یعنی همه چی رو میکارید

من اصل هر چی رو قبول دارم

من اگه  واستم باقالی درست کنم حوصله میکنم.نه زود بپزه که بدم دست مشتری

بعد بفهمه خام بوده اصلان زیر شعله زیاد

جا نیفتاده

سوپم با قلم بخور پسرجان

سوپ بدون قلم مثل آب حوض میمونه که بهش چیزی اضافه کنن

اما سوپ قلم نمیزاره زود پوکی استخوون بگیری

جا افتاد پسرجان

بله البته من سوپ خوردم سوپ قارچ

کجا

کافی شاپ چقدر از این ورا

برا همینم هست که درست اصلو نمیفهمی

خب من ذائقه ام اینجوریه اسنک دوست دام

اسنک.کالباس.سوسیس

اینا شد غذا

پس غذا چیه

غذا,,آبگوشت با  دمبله  قزک  نه زود زیر گاز روشن  جانیفتاده

دوستم میگفت شما حوصله هیچکی رو ندارید باهاش حرف بزنید

چرا حوصله دارم .میدونی حوصله حرف های الکی رو ندارم

حرف الکی چیه

حرفای بیخود

چه حرفایی

همین حرفایی که بعضن میزنن نمیدونم برند لباست چیه نمیدونم فلان

برند لباس که شما فازتون بالایه خوبه که

برند لباس من نیست نگرد برند مرند نداره  خیلی وقته میپوشم

چطوری نگهداشتید که نپوکیده

آهام نترکیده چون نترکوندمش  باهاش درست تا کردم

مگه شما همیشه رو خط عابر پیاده نیستید

کی گفته

خیلیا

من همیشه رو خط عابر پیاده نیستم

من همیشه رد میشم

خب چرا

چون دوست ندارم برم خیابون بالاتر

چرا

چون خط واسه من همین عابر پیاده هست

من با اون عابر پیاده ها کاری ندارم

چرا

چون عابر پیاده همیشه سوار میشه میره

اما اینجا عابراش  رو میشناسم

مگه همه آدما فقط از این جا میرنو میان خیلیاشون میرن سوار میشن نمیان

خب دیگه میگم نمیفهمی همینه

دست شما درد نکنه یعنی نفهمم

نه دیگه فرق موی سیاه و سفید همینه

وقتی 60 سال از این عابر رد بشی

خاکی باشه آسفالت باشه رد بشی

سیل باشه.طوفان باشه آروم باشه رد بشی

میفهمی چرا همش از اینجا رد بشی

تازه چهل سال دیگشم نگفتم 

پس تازه اول چهل چهلیتونه

بله گفتم دیگه من آواز 15 سال دارم

بقیشم حساب نکردم

شما زن ندارید بچه از کجا دارید

آهام فضولی دیگه

نه فضول نیستم

آخه مگه این پسرتون نیست شما که ازدواج نکردید پسر از کجا

از تو لپ لپ

وای چقدر شما بامزه اید

پسرجون هر پسری پسر خود آدم نمیشه مگر آدم بشه

چجوری

اینکه بفهمه باقالی خام دست مشتری نده

برا همینه که همه دوست ندارن من باشم کنار اون خطی که عابر میگن اصلان نیستم میگن هستمو

اینها

چرا

چون من میزنم تو برجکشون

رک میگم

آدما دوست دارن تعریف کنی بعضن ازشون 

خیلی بعضن

ولی من عیبشونو میگم تا درست بشن

مثلان بفهمن وقتی دهنشون پر هست حرف نزنن

یا سر جا زدن همو  نخورن

یا حق همو نخورن یا اگه این باقالی فروشی که ساکته گوش میکنه دوستت

بفهمن باقالی با تعریف 5 تومنو نخورن تا بره باقالیشو درست کنه

دوستت هی میاد ,,,,,بهش میگه خوش تیپ باز میاد منو میگن نیستم تو عابرا بعضی ها هم میگن هستم

ته همین کوچه بن بست اگه بری باز بر میگردی اما اگه بدونی بن بسته بری پشت سرت میان

بعدم بر میگردن اما اگه درست نگاه کنی بری از کوچه  روبرو دیگه به بن بست نمیخوری چون از اینجا که نگاه کنی بن بست نیست

ولی این بن بسته آدما میگن بریم تهش شاید باز باشه در حالی که میبینن تهش بن بسته

حالا پشت سرتو نگاه کن دوستت نیست

اون گاری رو هم نگاه کن داره میره فاصله بگیره از من

حالا تو چرا موندی

خب شما حرف درستو میگید من واسه همین موندم

تو هیچی نمیفهمی

برو آقا حوصله داری من رفتم

چی شد رفتی تو هم اگه داری میری گوش کن اونی که همه چی میفهمه فقط خداست ما هممون نیستم ولی اون بوده هست

نیستی ما همینه که فکر میکنیم هستیم همین برو بسلامت

=======================

نویسنده-حسام الدین شفیعیان

شهریور 1399

کافه تاریکی

صندلی گرد و میزد گرد یک قهوه اسپرسو و مردی شبیه به هیچ یک از مشتری ها .همیشه همونجا میشینه. از نظر خودش تنها بازمانده ی نسل خودشه. نسلی که فقط خودش مونده از خودش. گاهی چند بار فنجون خالی رو میبره و میاره پایین. همیشه چند بار صدا میکنه تا یکی بیاد ببینه چرا فنجون خالیه. از نظر اون میدانی که روبروی کافه هست. یه برجه که میتونه نشست کرده باشه و میدان شده باشه. و ماشینای دور تا دور اونم تانکن تانک هایی که همو له میکنن تا دور بزننو برن تو اصلی و گازو بگیرن برای جنگ. اون کتیبه اعتقادات خودشه. هنوزم فکر میکنه عشقش یه روزی حتما بعد سی چهل سال واستاده روبروی همون دکه تلفنی که میگه حالا جاش یه فست فوده میادو دست اونو میگیره و بالاخره به آرزوش میرسه. الان سی چهل ساله که منتظره. قبل این کافه تعمیرگاه یه صندلی براش گذاشته بودن که بیاد بشینه زل بزنه به همونجا روبرو که یه روزی همونجا با اون آشنا شده. تعمیرگاه که جمع شد فکر کرد جنگجهانی شده مدتی مخفی شده بود تا صندلی چوبی جدیدو که دیگه قرار نیست به این آسونی ها هم به کسی واگذار کنه اشغال کرده و حکم سرزمین فتح نشده اونو داره. سرزمینی به وسعت  یه فنجون اسپرسو سینگل تلخی که دبل نمیشه. شکلات تلخی که اونو میبره به اون تلخی هایی که با آب میخوره و میشینه و با همون رادیو جیبیش که تداخل میکنه با موسیقی لایت کافه. بجا آهنگ اخبار گوش میکنه و میگه حتما بعد اخبار گلهای رنگارنگ داره. و گاهی هم آهنگی که بازم حالشو جا نمیاره. میگه قراره پسرش که یه روزی همینجا بوده هنوز منقرض نشده براش یه ضبط صوت بفرسته با کلی آهنگ گلچین. اما هنوز نفرستاده پست هم میدونه که باید هر روز بهش بگه که هنوز خبری نیست. و اون بیاد این سمتو نگاه کنه اون سمتو بعد باز بیاد تو کافه گوشه دنجی خلوت کنه و روبرو رو نگاه کنه.میگه آخرین بار همینجا سوار ماشین شد بابای همون خانمی که قراره اونو بیاره یک دست تکان دادن گریه همون گریه حالا چینو چروک هایی که دارن همون اشکارو بالا و پایین گاهی با کمی صبر و یه دستمال کافی منو پاک کردن اشکو. عشقی تلخ از فنجون یک قهوه که خیلی وقته خالی هستو میخوره اما دیگه لباشو بهم جمعع نمیکنه شکلاتو میخوره. ولی بازم میگه که من میدونم بر میگرده. شاید یادش بیاد یه روز شایدم نه که حتما یجای داستان لنگ میزنه. اون یادش رفته. بگه که دیگه اون ماشین قرار نیست از این خیابون رد بشه. اگرم بشه. نسلی هست که یا منقرض شده یا خیلی خوب مونده تداوم بخشیده به حالا همون کسی که باید بیاد. اما کدوم خیابون کدوم میدان. حالا اون مونده و این میدونی که براش حکم میدان جنگه. تانک هایی که کم کم دارن جاشونو به رهگذرهایی میدن که دور تا دور میدان حلقه میبندن خیلی با هم فاصله دارن هر کدوم یه نوعی یکی بساطی از لبو باقالی. یکی چایی یکی هم درگیر یکی که بیادو بهش بگه امروز هوا صافه یا بارونیه. اونم حتما بگه پروازو بخاطر بسپار. یکی هم قراره از کار برگرده و با خطی ها بره به همون کوچه هایی که میبرن و خیابون هایی که دور تر از اینجاین. خونه هایی پر از داستان های مختلف. اما داستان اصلی دیگه خسته شده پاشده و فنجونو تحویل داده و قراره بره تو یکی از همین خونه ها. و چراغایی که خاموش میشن و تاریکی کافه.

نویسنده-حسام الدین شفیعیان

اسفندماه سال 1397

/چای بریز//نگاه//تصور زندگی//نقطه های زندگی//پشت هیچستان /

/چای بریز/
چای بریز حال بی تب تاب برای من بی تاب بریز
غزل بشو دو بیتیصنم بشو
پشت سر هم بریز
شور بشو
ختم برای مرحم این دل بشو
قند بریز
غزل به دل فکر مرا بهم بریز
شعر مرا جوانه شو خروش این نشانه شو
حال برایم کمی حرف بریز
پشت سر هم بریز
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/شعر پست مدرن/
/نگاه/
عصر رنسانس یا قرن اتم از شکاف ذرات آن
عصر آمدن نانو تکنولوژی جوراب با طعم پرتقال 
فیزیک کوانتونومی مجهول در تکامل حل از قبل به بعد
تکثیر سلول های بنیادی ریشه نخاع مغز خشکیده
قرن نگاه های مادون قرمزی از شنل قرمزی های مدرن پارازین عصر متود 
جنین های سردرگم از آمدن آیا هست زمین
و فردای تابوت انگیز عصر جنگهای صلیبی یا یونان باستانی از نوین
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/تصور زندگی/
اگر بخواهم برایت تصور کنم
چند رنگ را برایت بهم زهم از برای هم تدبر کنم
میشود فکر من زخیال زندگی شاید آن هم را برایت تشابه کنم
هیچ در هیچش همه هیچ بود
اصلان کاخ آرزوهایم در سراشیب نیچ بود
زفلسفه از بحران خود زجهانی دگر شدم
من سقوط اسمان از خطر شدم
جای دریا خیال میکنم
روی ساحل هم زخود برون زتو میکنم
آری تمام زندگیم کاغذو خیال ابرهاست
من آن هم را برای تو تشدید زخود میکنم
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/نقطه های زندگی/
میگویی زندگی و من برایت خط کاغذی آن را میکشم
زبعدو قبل آن زرو قرمزو نارنجیو بنفش را میکشم
چه معنای تلخی سیاهی در خطوط آهنی
چرایی آن را زتصویر خیال میکشم
برایم رفتن از شهر کاغذی عکس هست
زبعد آن زندگی قلم میکشم
فرقی ندارد که در هیچ جای دنیا نقطه میگذارم
من آن هم را برای تصور خیال میکشم
و تو میگویی چقدر خوشبختی
که زندگی نکردی
و من میگویم زندگی یعنی نقطه
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/پشت هیچستان /
پشت هیچستان شهریست دور از من
من زشهر خود هستم همیشه
و او در شهری دور از هم
او خیال من است من خیال او
من گاهی برای آدمهایی دور از خود شعر میگویم
آدمهایی که در جنین های ناشکل گرفته کلماتن
من رویای آنهایم جایی در شیب نیامدن ها
شوق رسیدن به زندگی با دو کلمه از قبل بعد از من
شاعر-حسام الدین شفیعیان