-
آخرین یادداشت خوش آمدید
پنجشنبه 4 دی 1399 00:11
-
کافه فلوت-طنز کافه پیانو
چهارشنبه 3 دی 1399 19:19
کافه فلوت /محل یورش به کافه/ اصلا به خاطر نمی یارم حالا هر چیزی که می خواد باشه رو..پشت دستام پنهان کرده باشم.یعنی استعدادشو ندارم بر عکس چیزی باشم که هستم. اصلا این کارا مال شعبده بازایی که اگه خوب بهشون نگاه کنی..می فهمی خوب یاد نگرفتن از اون قدیمیاشون. پس درد سر تون ندم برام اصلا مهم نیست می خوان بفهمین یا نفهمین...
-
(از اینجا که من میبینم)
چهارشنبه 3 دی 1399 19:16
بنام خداوند بخشنده ومهربان (از اینجا که من میبینم) دور میدانی که تمام بلوار رو پیش روم میزاشت ایستاده بودم، انگاری که سالها بود که گم شده بودم. حرفها رو میشنیدم و صدای بوق های ممتد تاکسی ای که داشت با بوق مسافر رو قبل از اینکه بخواد مسیرش رو بفهمه سوار میکرد.همه ی اتفاقات ساده پیرامونم داشت خیلی عادی اتفاق می...
-
((ماجراهای یک پیکان سفید یخچالی))
چهارشنبه 3 دی 1399 19:14
مثل همیشه پدال گازو آنچنان فشار میداد که انگار جی تی آی رو داره تو واقعیت پیاده میکنه ،همیشه بین خیال و واقعیت هیچ کدوم رو دوست نداره. اینکه میگم مدل خاصیه واقعا راست میگم چون هیچ چیزیش نرمال نیست حتی غذا خوردنش.پشت فرمون تو جاده 2تا ساندویج کالباس رو پشت سرهم میخوره.حالا مسافر زیاد ببره و بیاره کالباس میشه...
-
قطار شماره123-3
چهارشنبه 3 دی 1399 19:12
برف زمین را سفید پوش کرده..بچه ها به دنبال آدم برفی درست کردن هستند. قطار به آرامی شروع به حرکت می کند..هویج و کلاه بافتنی رنگو رو رفته ی سر به سر گذاشته ی سفیدی رنگی بی رنگی.دانه های ریز بی رنگ و سفیدی زمین تشنه و نیمکت آبی ایستگاه خلوت. بچه ها با دیدن قطار به دنبال آدم برفی ها می دوند و دست تکان دادن های آرام و تند...
-
»» قطار شماره 123-4
چهارشنبه 3 دی 1399 19:11
به نام خداوند بخشنده و مهربان قطار شماره 123/داستان شماره4/ قطار به آرامی شروع به حرکت می کند..ایستگاه اول واگن های آبی با یک خط سبز به شماره 123...رد می شود رد می شود رد می شود..نرده های آبی .چندزن و مرد و چند بچه قدو نیم قد.. سگ ولگردگوشه دیوار نگاهش به سگ نگهبانی است که چشمانش از بین در آهنی خیره شده به گوشه...
-
»» قطار شماره 123/داستان شماره/1/
چهارشنبه 3 دی 1399 19:09
قطار به آرامی شروع به حرکت می کند ..ایستگاه اول واگن های آبی با یک خط سبز به شماره123... رد می شود رد می شود رد می شود..نرده های آبی.چندبچه.گربه ای که می لنگد...بچه ها برای مسافران زبان درازی می کنند.کوپه32-پسری جوان شصتش را به آنها نشان می دهد.کوپه32-پیرمردی در حال حل کردن جدول روزنامه تاریخ گذشته ای است که همان پسر...
-
((رویای پنهان))
چهارشنبه 3 دی 1399 19:07
صدای در کتری که داشت خودش رو می زد و نسیم بهاری و قاب عکس گوشه ی اتاق و پیرزنی که خیره به عکس نگاه می کردهمه و همه منو به این سمت از زندگی می کشید که با هم بودن و دیگر برای همیشه از هم جدا بودن را در ذهنم مجسم می کرد با گذری به کودکی خودم را می دیدم که بدون هیچ دغدغه ای در حال بازی کردن و کندن گیلاس از درخت و خواندن...
-
»» مغز متفکر
چهارشنبه 3 دی 1399 19:06
صدای باز و بسته شدن در شاید یک روزی بالاخره اون پیداش بشه اون که من منتظرش هستم در تخیلاتم به یاد صورتش می افتم چشمانش خیلی وحشت آور است.مخصوصا وقتی بهت زل می زنه..انگار که عدسی و قرنیه چشمش داره از جا در می یاد دستاش هم خیلی زمخته از همه بدتر کله اش است مثل یک توپ بسکتبال می مونه اون یک دختره نه اصلا یک پسره شاید هم...
-
»» دوربین خاموش
چهارشنبه 3 دی 1399 19:04
اتاق روبروی پله ها . و خانه ای که دیگر نیست خانه. یک سفره طرح دار دوغ نعناع و ظرفی سفالی و یک دیس کشک بادمجان نعناع و ترخون ماست چکیده نون سنگک..عمو برکت ا... بی بی گلبانو .رضا سبیل. لقمه پشت لقمه و دوغ..لیوان پشت لیوان..نون سنگک سفید می شود خورده می شود .صحبت از یک لقمه ی حلال و مثال عمو که دیوارها گواهی می دهند و...
-
»» زمانی برای مرگ
چهارشنبه 3 دی 1399 19:03
وقتی کاترین آخرین جمله رو روی تخته سیاه کلاس نوشت هیچکس فکر نمی کرد که چه حادثه ای رخ داده که اینجوری دخترک چهارده ساله با موهای حنایی قد کوتاه..لاغر اندام کلاسشان در مقابل معلم پیر و بد اخلاق مدرسه آقای کارفیکس تونسته باشه با این جرعت و جسارت در لحظه ای که همه این فکر را می کردند که اون می خواد جواب تقسیم را بنویسد...
-
»» مدل جدیدا
چهارشنبه 3 دی 1399 19:01
به من بیچاره کمک کنید چند تا بچه صغیر بی پدر دارم..اقا کمک کن..خانوم تو رو به خدا یک کمکی به من درمونده کن............... کوکب سریع جمع کن مامورای اون روزی سرکلشون پیدا شده همین چند تا کوچه بالاتر سارا یک چشمو گرفتند سریع هر چی کار کردی جمع کن فلنگو ببند و الا مهمونشونی ها ..باشه تو برو منم جیم فنگ می کنم. رضا بپر...
-
»» من اینجا هستم
چهارشنبه 3 دی 1399 19:00
برف سنگینی در حال باریدن است ..من کنار پنجره در حال پختن ماهی هستم .گازو بردم گذاشتم جایی که بتونم بیرونو هم نگاه کنم .کمی فلفل و زردچوبه رو ماهی ریختم..حسابی روغن کاریش کردم خیلی بیشتر از حد معمول اصلانم فکر چربی خونم و نکردم. یک لیوان نوشابه اونم غیر رژیمی بی خیال قند خون. همه میگن آخه اینم منظرایه که تو بخاطرش...
-
»» ساعت پنج و سی دقیقه
چهارشنبه 3 دی 1399 18:59
ساعت پنج و سی دقیقه..همه دنیا بهم می ریزه من مطمئنم یعنی نود درصد باید همه چیز طبق یک فرضیه ی از پیش تعیین شده زیرو رو بشه. ساعت پنج و سی دقیقه شروع تمام این ماجراهاست که به مدت 2ساعت ادامه خواهد یافت و قراره دنیا بهم بریزه حالا هنوز یک ساعت دیگه مونده تا بهم ریختن همه چیز. قراره نیم ساعت به عوض شدن همه چیز یک زن و...
-
((کنار خیابان..روی یک بلندی))
چهارشنبه 3 دی 1399 18:57
((کنار خیابان..روی یک بلندی)) برق آشپزخانه را روشن می کند.از یخچال قوطی نوشابه زرد را به داخل لیوان می ریزد و به همراه نصف پیتزا روی اپن قرار میدهد.دختر بچه ای خوشحال با اسباب بازی های جدیدش بازی میکند..عروسکی که آواز عربی ای سر میدهد و دستش را بالا و پایین میکند.با دامن چین دار و کفش های پاشنه دار می خندد..عروسک...
-
اینجا یه نفر داره آواز میخونه
چهارشنبه 3 دی 1399 18:56
تو شهرک ..فاز 3 از همه معروفتره .وقتی ازشون سوال میکنی حرف حسابتون چیه بدون مقدمه شروع میکنن برات به خوندن.آهنگی که فقط ریتم اونو خودشون میفهمن و البته طرفداراشون.حالا این وسط قراره منم مستند بسازم نمی دونم باید از کجاش و از کدومشون شروع کنم .چرا اون پیرمرد عصبانی که همیشه سر بلوک 12 تو خودشه باید بیاد و دوربین بیچاره...
-
پچ پچ
چهارشنبه 3 دی 1399 18:53
پلاستیک مشکی اش را روی دوشش می اندازد و از خانه خارج میشود.از کوچه ای باریک عبور میکند..سرکوچه چند زن نشسته اند و پچ پچ میکنند.. اینو میبینی شوهرش ولش کرده رفته چند ماه که بی خبر گذاشته اینو خودش معلوم نیست کجا رفته. حالا این پلاستیک مشکی چی بود رو دوشش. معلوم نیست کار هر روزشه همین پلاستیکو رو دوشش می اندازه میره و...
-
بهشت گمشده
چهارشنبه 3 دی 1399 18:52
بنام خداوند بخشنده و مهربان نزدیکای اذان صبح بود که خارج شدم.اولش خیلی سخت بود مثل کنده شدن ریشه و در اومدن اصل درخت یعنی تجربه ی من اینجوری بود آخرش مثل این بود که دارن کف پامو با یک وسیله ی نک تیز قلقلک میدن به نک انگشتای پام که رسید یکهو احساس کردم که دیگه هیچی نمی فهمم ولی تا به حال اینجور درد رو تجربه نکرده بودم...
-
قطار شماره123 /ایستگاه آخر/
چهارشنبه 3 دی 1399 18:50
قطار شماره123 /ایستگاه آخر/ سریع می رودو آرام می ایستد .گاهی به آرامی تلق تلق می کند و گاهی به سرعت از تمام زندگی ای که در جریان هست رد می شود.مناظری زیبا پنجره هایی هستن رو به قطار و آدمک هایی مصنوعی کنار یک چارچوب و یک پنجره پشت یک حصار و رو به یک دنیا تنها قطارست که از پیچ و خم ها رد می شود و قطار ها هستن که از...
-
جامانده
چهارشنبه 3 دی 1399 18:49
بنام خداوند بخشنده و مهربان جامانده همه می دویدند همه تندتر از همیشه راه میرفتند.عده ای میخندیدند و عده ای گریه می کردند همه چیز بهم ریخته بود. هیچ کس به هیچ کس سلام نمی کرد. ترس تمام شهر را در برگرفته بود زنی بلند جیغ میزد و کودکی که سفید شده بود سفید سفید. من در همه ی این ترسها نشسته بودم انگار همه چیز آروم بود آرام...
-
(==========قطار شماره 123-داستان شماره6=========))
چهارشنبه 3 دی 1399 18:47
(==========قطار شماره 123-داستان شماره6=========)) پسرک به بقالی میرود ،همان بقالی نزدیک به ایستگاه.یک وزنه کوچک و کاغذی که پر از تخمه میشود.از روی ریل رد میشود و به گوشه میرود و می شیند.تخمه هایی که خشاب وار به هوا پرتاب میشوند و شکسته میشوند.و گوشه ی ساقه ی گندم روی زمین مینشیند.زمین و ریل و قطاری که نزدیک میشود.روی...
-
بازگشته
چهارشنبه 3 دی 1399 18:45
اینجا کجاست دیگه؟ آهای شما بله شما بفرمائید میخواهم درشکه سوار شوم چی حالت خوبه عمو حالم خوبست دیروز طبیب دید مرا و برایم نسخه پیچید درشکه چیه میخوای سوار مترو شی متری کجاست متری چیه قرصاتو با آب گلدون رفتی بالا!!! مترو برو پایین سمت چپ تاکسی دربست همینجا هست در را که زد همون که بست ای خائن تو از نیروهای قصر دشمنی قصر...
-
قصه مردی که هست اما نیست...
چهارشنبه 3 دی 1399 18:42
کنار پیاده رو می ایستد. و همه رد میشوند. میگن یه آقایی ایستاده بوده همینجا کجا هر روز شناسنامه خالی-صفحات خالی کجای زندگی خالی نیست هر روز یکی رد میشود و مردی ایستاده و نگاه میکند.من میگم اینجا هیچکسی نیست نظرت چیه چرا هست نه کو من که کسی رو نمیبینم ته همین خیابون بن بست همینجا که میگن ایستاده بوده میخوره به کجا به...
-
کافه تاریکی
چهارشنبه 3 دی 1399 18:41
صندلی گرد و میزد گرد یک قهوه اسپرسو و مردی شبیه به هیچ یک از مشتری ها .همیشه همونجا میشینه. از نظر خودش تنها بازمانده ی نسل خودشه. نسلی که فقط خودش مونده از خودش. گاهی چند بار فنجون خالی رو میبره و میاره پایین. همیشه چند بار صدا میکنه تا یکی بیاد ببینه چرا فنجون خالیه. از نظر اون میدانی که روبروی کافه هست. یه برجه که...
-
/چای بریز//نگاه//تصور زندگی//نقطه های زندگی//پشت هیچستان /
چهارشنبه 3 دی 1399 18:39
/چای بریز/ چای بریز حال بی تب تاب برای من بی تاب بریز غزل بشو دو بیتیصنم بشو پشت سر هم بریز شور بشو ختم برای مرحم این دل بشو قند بریز غزل به دل فکر مرا بهم بریز شعر مرا جوانه شو خروش این نشانه شو حال برایم کمی حرف بریز پشت سر هم بریز شاعر-حسام الدین شفیعیان /شعر پست مدرن/ /نگاه/ عصر رنسانس یا قرن اتم از شکاف ذرات آن...
-
/خسته ترین مسافر//مسیر دوگانه//عشق برای جمله شدن آسان بود//عشق فراتر از گفتن/
چهارشنبه 3 دی 1399 18:37
ای خسته ترین مسافر زمین بار سنگین مصائب زمین ای تقدیر گمگشتگی های زمین فراموشی طاق فکر از بستان گلهای زمین پائیزان غم انگیز هبوطی دوباره بر زمین حسام الدین شفیعیان /شعر پست مدرن/ /مسیر دوگانه/ مسیر دوگانه سوز از کارناوال چراغ روشن و خاموش بن بست تاریخی عصر پسامدرن از تکنولوژی های برتر تکامل پازل خوشبختی با سالاد سزار...
-
/قصه شاپری//نقطه های زندگی//پشت پرچین اقاقیها/
چهارشنبه 3 دی 1399 18:36
/قصه شاپری//نقطه های زندگی/ شاپری قصه دلش تنگ شده در ورای دل قصه کمی حرف شده راوی از غصه برایش پری از دیو شده آخر قصه دگر شهر آن کاغذ بود زدو سنگ بر کلاغی که دلش تنگ شده شاعر-حسام الدین شفیعیان /نقطه های زندگی/ میگویی زندگی و من برایت خط کاغذی آن را میکشم زبعدو قبل آن زرو قرمزو نارنجیو بنفش را میکشم چه معنای تلخی...
-
/شهر من//شهر کاغذی من//عصر رویاهای زندگی//سکانس ناتمام زندگی/
چهارشنبه 3 دی 1399 18:35
/شهر من/ شهر من خواب زده در دل او ماه زده شهر من تاریکو اما نورانیست یک جمله از این بیت چراغانیست شهر من سوت کور نیست ولی جای او در دل مهتاب ولی شهر من فریاد خاموش دارد دو سه بیت شعر فراموش دارد شب من تارو غمین هست ولی صبحش چقدر غزل سرائیست ولی بازی دل دلو دلبر دارد یک نفر حال پریدن دارد نقطه ها هم سر بستن شعرم با هم...
-
/روزهای تاریک ،شب های روشن//تولد کلمه از زندگی//مسیر باران زده/
چهارشنبه 3 دی 1399 18:34
/روزهای تاریک ،شب های روشن/ اینجا شبهایش بوی دلتنگی دارد کلاغ قصه باز هم قصه ناگفته از زندگی دارد برایم ساز میزنیو من با ساز زندگی شهر را تار میزنم بلند زیر آواز میزنم غم را بیدار میکنم کمی با او حرف میزنم دفترم را که میخوانی بدان برای اشکهایت کمی واژه کم داشتم بجایش نشدم شاید مرحمت اما برایت قصه از فردا بدون کمی بودن...
-
/کلاغ سیاه قصه ها//ماه تابان/
چهارشنبه 3 دی 1399 18:32
/کلاغ سیاه قصه ها/ کلاغ سیاه قصه ها غاروغارو غار چه غصه ها توی یه قصه پرکشید زارو دلش چو کهکشان میون حرف قصه بود خونش توی آخر قصه ها روی پرچین خوانش زندگی داشت پر میزد توی غصه ها خونش توی کلمات جمله ها آخر قصه پر کشید توی شعر اقاقیا شاعر-حسام الدین شفیعیان /ماه تابان/ بلند نظر ماه نشین هم آسمانیو هم زمین نشین مقامت به...